کد مطلب:150367 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:324

پروا پیشگی و خود نگهداری
زندگی انسانی به معنای دقیق كلمه، یعنی دور نگه داشتن خود از مناسبات و روابط حیوانی، و پرواداشتن از زشتی و پلیدی، و پایبندی به مناسبات و روابط عقلانی و دینی، جز با تربیت نیرویی درونی و حالتی معنوی و روحانی كه موجب خودنگهداری است، حاصل نمی شود؛ نیرو و حالتی كه حافظ و نگهبان آدمی از انحراف و كجی و پایدارنده ی انسان بر اصول و مبانی است؛ و مدرسه ی حسینی، مدرسه ی تربیت بر محور پرواپیشگی و خودنگهداری است، و حسین (ع) بزرگ آموزگار این مدرسه به چنین زیستنی فرامی خواند:

«اوصیكم بتقوی الله، و احذركم ایامه، و ارفع لكم اعلامه. فكان المخوف قد افد بمهول وروده، و نكیر حلوله، و بشع مذاقه، فاعتلق مهجكم، و حال بین العمل و بینكم. فبادروا بصحه الاجسام فی مده الاعمار، كانكم ببغتات طوارقه، فتنقلكم من ظهر الارض الی بطنها، و من علوها الی سفلها، و من انسه الی وحشتها، و من روحها و ضوئها الی ظلمتها، و من سعتها الی ضیقها، حیث لا یزار حمیم، و لا یعاد سقیم، و لا یجاب صریخ. اعاننا الله و ایاكم علی اهوال ذلك الیوم، و نجانا و ایاكم من عقابه، و اوجب لنا و لكم الجزیل من ثوابه. عبادالله، فلو كان ذلك قصر مرماكم، و مدی مظعنكم، كان حسب العامل شغلا یستفرغ علیه احزانه، و یذهله عن دنیاه، و یكثر نصبه لطلب الخلاص منه. فكیف و هو


بعد ذلك مرتهن باكتسابه مستوقف علی حسابه، لا وزیر له یمنعه، و لا ظهیر عنه یدفعه، و یومئذ لا ینفع نفسا ایمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فی ایمانها خیرا (قل انتظروا انا منتظرون). [1] اوصیكم بتقوی الله، فان الله قد ضمن لمن اتقاه ان یحوله عما یكره الی ما یحب و یرزقه من حیث لا یحتسب. فایاك ان تكون ممن یخاف علی العباد من ذنوبهم، و یامن العقوبه من ذنبه، فان الله- تبارك و تعالی- لا یخدع من جنته، و لا ینال ما عنده الا بطاعته، ان شاءالله.» [2] .

من شما را به تقوای الهی سفارش می كنم و از روز حساب برحذر می دارم و نشانه های آن روز را برای شما بیان می كنم. گویا آن واقعه ی هراس انگیز، با پیش درآمدی خوفناك و مقدمی ناآشنا و مزه ای ناگوار دررسیده و به دلهای شما چنگ انداخته و میان شما و كردارتان حائل شده است. پس حال كه چنین است به واسطه ی تندرستی، چند صباح عمر خود را چنان در كردار بكوشید كه گویا به طور ناگهانی مرگ بر شما فرود آید و شبیخون زند و شما را از روی زمین به درون آن كشاند و از بلندی به زیر افكند و از انس و راحت به ترس و وحشت دراندازد و از فضای گشاده و روشن به تاریكی براند، و از فراخنای به تنگنای جای دهد. آنجا كه نه خویشاوندی را دیدار كنند، و نه بیماری را عیادت نمایند، و نه فریادی را پاسخ گویند. خداوند ما و شما را بر هراسهای آن روز هولناك یاری دهد، و ما و شما را از عذاب آن روز برهاند، و پاداش شایان خود را بر ما و شما واجب فرماید. ای بندگان خدا، اگر همین جهان، پایان میدان مسابقه ی زندگی شما و منزل نهایی شما می بود، سزاوار می نمود كه آدمی در آن به كاری بپردازد كه اندوه او را بزداید و او را از دنیاپرستی اش به كنار دارد و او را به كوشش در راه رهایی یافتن از دنیا تقویت نماید. پس چرا چنین نباشد، در حالی كه آدمی پس از این جهان در گرو دستاورد خویش و متوقف برای حسابرسی است؛ و در آن هنگام نه یاوری باشدش كه او را نگه دارد و نه پشتیبانی كه از او حمایت نماید. در آن روز ایمان كسی كه در این جهان ایمان نیاورده یا با داشتن ایمان كار خیری نكرده است، نو ایمانی سودی ندهد. «بگو در انتظار عذاب بمانید كه ما نیز منتظر مجازات كردنیم». شما را به تقوای الهی


سفارش می كنم، زیرا خداوند ضمانت داده است كه كسی را كه تقوای الهی پیشه كند، از آنچه ناخوش باشدش به آنچه او را خوش آید انتقال دهد و از جایی كه حسابش را نمی كند، به او روزی رساند. پس مبادا از كسانی باشی كه بر سرنوشت بندگان خدا به خاطر گناهانشان بیمناك است ولی از سزای گناه خویش در غفلت و آسوده خاطر است، زیرا خدای تبارك و تعالی درباره ی بهشتش نیرنگ نمی خورد و آنچه در نزد اوست جز به طاعت و فرمانبرداری از او به دست نیاید، انشاءالله.

حسین (ع) آموزگار تقوایی است كه موجب صیانت آدمی است و او را چون دژی نگاهبان است، یعنی تقوای دلیل، و نه تقوای فریب؛ تقوای بصیرت، و نه تقوای جهالت؛ تقوای مصونیت، و نه تقوای محدودیت؛ تقوای ستیز، نه تقوای گریز. [3] استاد شهید مرتضی مطهری در این باره می فرماید:

«انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی كند، خواه آنكه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد، یا از منبع دیگری، ناچار باید یك خط مشی معینی داشته باشد، هرج و مرج بر كارهایش حكمفرما نباشد. لازمه ی خط مشی معین داشتن و اهل مسلك و مرام و عقیده بودن این است كه به سوی یك هدف و یك جهت حركت كند و از اموری كه با هوا و هوسهای آنی او موافق است، اما با هدف او و اصولی كه اتخاذ كرده منافات دارد، خود را نگهداری كند.

بنابراین تقوا به معنای عام لازمه ی زندگی هر فردی است كه می خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی كند و از اصول معینی پیروی نماید.

تقوای دینی و الهی یعنی اینكه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی كه دین در زندگی معین كرده خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت كند و مرتكب آنها نشود.

چیزی كه هست حفظ و صیانت خود از گناه كه نامش تقوا است، به دو شكل و دو صورت ممكن است صورت بگیرد، و به تعبیر دیگر، ما دو نوع تقوا می توانیم داشته باشیم: تقوایی كه ضعف است و تقوایی كه قوت است.

نوع اول اینكه انسان برای اینكه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ كند، از موجبات


آنها فرار كند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه دارد. شبیه كسی كه برای رعایت حفظ الصحه ی خود كوشش می كند خود را از محیط مرض و میكرب و از موجبات انتقال بیماری دور نگه دارد، سعی می كند مثلا به محیط مالاریاخیز نزدیك نشود، با كسانی كه به نوعی از بیماریهای واگیردار مبتلا هستند، معاشرت نكند.

نوع دوم اینكه در روح خود حالت و قوتی به وجود آورد كه به او مصونیت روحی و اخلاقی می دهد كه اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد كه وسایل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملكه ی روحی او را حفظ می كند و مانع می شود كه آلودگی پیدا كند. مانند كسی كه به وسایلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد می كند كه دیگر میكرب فلان مرض نتواند در بدن او اثر كند.

در زمان ما تصوری كه عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است. اگر گفته می شود فلان كس آدم با تقوایی است، یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار كرده است و خود را از موجبات گناه دور نگه می دارد. این همان نوع تقوا است كه گفتیم ضعف است.

شاید علت پیدایش این تصور این است كه از اول تقوا را برای ما پرهیزكاری و اجناب كاری ترجمه كرده اند، و تدریجا پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و كم كم به اینجا رسیده است كه كلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع می دهد. در محاورات عمومی وقتی كه این كلمه به گوش می رسد یك حالت انقباض و پا پس كشیدن و عقب نشینی كردن در نظرها مجسم می شود.

قبلا گفتیم كه لازمه ی اینكه انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد این است كه تابع اصول معینی باشد و لازمه ی اینكه انسان از اصول معینی پیروی كند این است كه از اموری كه با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز كند. ولی لازمه همه ی اینها این نیست كه انسان اجتناب كاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد؛ راه بهتر و عالی تر این است كه انسان در روح خود ملكه و حالت مصونیتی ایجاد كند كه آن حالت حافظ و نگهدار او باشد. اتفاقا گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده می شود كه كم و بیش تقوا را به صورت اول كه ضعف و عجز است، نشان می دهد؛ سعدی در گلستان می گوید:




بزرگی دیدم اندر كوهساری

قناعت كرده از دنیا به غاری



چرا گفتم به شهر اندر نیایی

كه باری بند از دل بر گشایی



بگفت آنجا پریرویان نغزند

چو گل بسیار شد پیلان بلغزند [4] .



این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است كه در عین حال ضعف و سستی است. اینكه انسان از محیط لغزنده دوری كند و نلغزد هنری نیست، هنر در این است كه در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری كند...

در آثار دینی خصوصا در نهج البلاغه كه فوق العاده روی كلمه ی تقوا تكیه شده است، همه جا تقوا به معنای آن ملكه ی مقدس كه در روح پیدا می شود و به روح قوت و قدرت و نیرو می دهد و نفس اماره و احساسات سركش را رام و مطیع می سازد، به كار رفته است:

ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتی اسهرت لیالیهم، و اظمات هواجرهم. [5] .

تقوای خدا، دوستان خدا را در حمایت خود قرار داده و آنها را از تجاوز به حریم محرمات الهی نگه داشته است و خوف خدا را ملازم دلهای آنها قرار داده است تا آنجا كه شبها را زنده و بیدار نگه داشته و روزهای آنها را قرین تشنگی (روزه) كرده است.

در این جمله ها با صراحت كامل تقوا را به معنای آن حالت معنوی و روحانی ذكر كرده كه حافظ و نگهبان از گناه است، و ترس از خدا را به عنوان یك اثر از آثار تقوا ذكر كرده است. از همین جا می توان دانست كه تقوا به معنای ترس نیست، بلكه یكی از آثار تقوا این است كه خوف خدا را ملازم دل قرار می دهد...

تقوا، محدودیت نیست، مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت؛ اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم، محدودیتی است كه عین مصونیت است... آن وقت می توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت كه انسان را از موهبت و سعادتی محروم كند، اما چیزی كه خطر را از انسان دفع می كند و انسان را از مخاطرات صیانت می كند، مصونیت است نه محدودیت؛ و تقوا چنین چیزی است. تعبیر به مصونیت نیز یكی از تعبیرات امیرالمؤمنین (ع) است كه در یكی از كلماتش می فرماید:


الا فصونوها و تصونوا بها. [6] .

تقوا را حفظ كنید و به وسیله ی تقوا برای خود مصونیت درست كنید.

امیرالمؤمنین تعبیری بالاتر از این هم دارد كه نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمی داند، بلكه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی می شمارد و می فرماید:

فان تقوی الله مفتاح سداد، و ذخیره معاد، و عتق من كل ملكه، و نجاه من كل هلكه. بها ینجح الطالب، و ینجو الهارب، و تنال الرغائب. [7] .

تقوا كلید درستی و اندوخته ی روز قیامت است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی. به وسیله ی تقوا انسان به هدف خویش می رسد و از دشمن نجات پیدا می كند و به آرزوهای خویش نایل می گردد.

تقوا در درجه ی اول و به طور مستقیم از ناحیه ی اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می دهد و او ار از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می كند؛ رشته ی حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمی دارد، ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادیبخش انسان است، رقیتها و بندگیهای اجتماعی نتیجه ی رقیت معنوی است. آن كس كه بنده و مطیع پول یا مقام است، نمی تواند از جنبه ی اجتماعی، آزاد زندگی كند. لهذا درست است كه بگوییم عتق من كل ملكه یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان می دهد. پس تقوا نه تنها قید و محدودیت نیست، بلكه عین حریت و آزادی است.» [8] .

تقوا در مدرسه ی حسینی چنین كمالی است كه آدمی را در میدانهای گوناگون زندگی چون دژی استوار حفظ می نماید، چنانكه پیشوای متقیان، امیرمؤمنان علی (ع) فرموده است:

«اعلموا عباد الله، ان التقوی دار حصن عزیز.» [9] .

بندگان خدا، بدانید كه تقوا خانه ای است چون دژ استوار.

حسین (ع) در زندگی و مبارزه ی خویش پیوسته بزرگترین آموزگار این مكتب بود و پرواپیشگی و خود نگهداری را در عرصه ی جهاد معنا می نمود.

ابن عساكر، مورخ بزرگ و گرانقدر اهل سنت، در گذشته به سال 571 هجری، به اسناد خود از قول اصمعی آورده است كه كنیزی برای معاویه آوردند كه زیبایی او


موجب شگفتی بود. معاویه قیمت او را پرسید، گفتند: صد هزار درهم است. او را خرید. آنگاه رو به عمرو بن عاص كرد و از او پرسید: چه كسی شایسته ی این كنیز است. گفت: امیرمؤمنان معاویه. پس از دیگر اهل مجلس سؤال كرد. آنان نیز همین پاسخ را دادند. معاویه گفت: خیر. گفتند: پس اگر شایسته ی امیرمؤمنان معاویه نیست، شایسته ی چه كسی است؟ گفت: این كنیز شایسته ی حسین بن علی بن ابی طالب است! آنگاه گفت: بدین دلیل كه او هم شرافت خانوادگی دارد و هم میان ما و پدر او چیزهایی گذشته و كدورتهایی روی داده است كه با این هدیه جبران می شود! از این رو فرمان داد تا آن كنیز را به رسم هدیه برا حسین (ع) ببرند. پس از گذشت چهل روز او را به همراه اموال فراوان و لباسهای بسیار به سوی حسین (ع) فرستادند. معاویه نامه ای نیز به حسین (ع) نوشت و در آن نامه بیان كرد كه امیرمؤمنان كنیزی خرید كه او را بسیار پسندید و زیبایی او مایه ی شگفتی وی گردید، اما تو را بر خود مقدم داشت و او را برای تو فرستاد. چون آن كنیز را نزد حسین (ع) آوردند، او را چنان دید كه معاویه گفته بود. از او پرسید: نامت چیست؟ كنیز گفت: هوی. حضرت فرمود: چه نام با مسمایی! آنگاه حسین (ع) از او پرسید: آیا می توانی چیزی بخوانی؟ گفت: آری، هم قرآن می خوانم و هم شعر. حضرت فرمود: چیزی از قرآن بخوان. كنیز این آیه را تلاوت كرد:

(و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو.) [10] .

و كلیدهای غیب، تنها نزد اوست. جز او (كسی) آن را نمی داند.

حضرت از او خواست تا شعری بخواند. كنیز گفت: آیا در امانم؟ حضرت فرمود: آری. پس چنین خواند:



انت نعم الفتی [11] لو كنت تبقی

غیر ان لا بقاء للانسان



تو جوانی نیك و زیبایی، اگر بقا می داشتی، اما آدمی را بقایی نیست و رفتنی است.

حقیقت این بیان حسین (ع) را متاثر ساخت و آن حضرت گریست. سپس حسین (ع) به آن كنیز فرمود: تو آزادی و تمام اموالی كه معاویه فرستاده است، از آن تو باشد. آنگاه حضرت به او گفت: آیا درباره ی معاویه نیز شعری سروده ای؟ كنیز گفت: آری، و چنین خواند:




رایت الفتی یمضی و یجمع جهده

رجاء الغنی و الوارثون قعود



و ما للفتی الا نصیب من التقی

اذا فارق الدنیا علیه یعود



دیدی كه چگونه جوانان می گذرند و همه ی تلاش خود را صرف می كنند بدین امید كه ثروت اندوزند، در حالی كه در غفلتند كه میراث خواران به انتظار نشسته اند.

جوان را بهره و نصیبی جز پرواپیشگی نیست، كه چون از دنیا می رود آن است كه برایش می ماند و بدو باز می گردد.

حسین (ع) فرمان داد تا هزار دینار دیگر نیز به او بدهند. آنگاه فرمود: پدرم را می دیدم كه این شعر را بسیار زمزمه می كرد:



و من یطلب الدنیا لحال تسره

فسوف لعمری عن قلیل یلومها



اذا ادبرت كانت علی المرء فتنه

و ان اقبلت كانت قلیلا دوامها



هر كه دنیا را برای این زندگی ناپایدار بجوید تا بدان مسرور شود، به جانم سوگند بزودی به سرزنش آن بر خواهد خاست.

دنیا چنان است كه چون بر انسان پشت كند، آزمونی سخت فراهم می شود، و چون روی آورد، اندكی بیش نپاید.

پس از این سخن، حسین (ع) گریست، آنگاه به نماز برخاست. [12] .

حسین (ع) مظهر پرواپیشگی و جلوه تقوای الهی است، و تقوای حقیقی را از او و در مدرسه ی او باید آموخت. جالب آن است كه چون حسین (ع) بر ستمگری امویان و بی حرمتی مردمان و تباهی دین و آیین خروج كرد و به عدالتخواهی و آزادگی و پرواپیشگی دعوت نمود برخی از تقوای گریز و پرهیز، او را از قیام بر ضد یزیدیان و مخالفت با بیدادگران برحذر داشتند و این اقدام را برخلاف تقوا دانستند!

ابوسعید خدری، آن عالم و فقیه بی نظیر، [13] چون در مكه از قیام حسین (ع) آگاه شد، او را از این كار پرهیز داد و به آن حضرت گفت:

«اتق الله فی نفسك! و الزم بیتك، فلا تخرج علی امامك!» [14] .

درباره ی خودت از خدا بترس! و در خانه ات بمان و بر پیشوایت خروج مكن!


فهم آنان از اسلام و دریافت آنان از هندسه ی اسلام چگونه بود كه هر حركتی بر ضد بی عدالتی زمامداران خودكامه را حركتی برخلاف تقوا می فهمیدند و در می یافتند؟

حسین (ع) در برابر این تقوا پیشگان، تقوای الهی را معنایی حقیقی بخشید و نشان داد كه پرواپیشگی كه مطلوب دین است، چیست.

عبدالله بن عمر، آن انسان اهل تعبد و تهجد، [15] نیز همین گونه با حسین (ع) سخن راند. وقتی حسین (ع) در مدینه از بیعت با یزید خودداری كرد و تصمیم به خروج گرفت، عبدالله بن عمر آن حضرت را به تقوا و خداترسی و پرهیز از پراكنده كردن جمع مسلمان فراخواند؛ [16] و چون حسین (ع) نهضت خود را آغاز كرد و به مكه آمد، عبدالله بن عمر با آن حضرت گفتگو كرد و حسین (ع) را به تقواپیشگی و پرهیز از قیام بر ضد جنایتكاران اموی توجیه نمود:

«ای ابوعبدالله! خداوند تو را رحمت كند، تقوای خدا پیشه كن كه بازگشت به سوی اوست. تو خوب می دانی كه این خاندان تا چه اندازه با شما دشمنی دارند و چقدر به شما ستم كرده اند؛ و اكنون مردم با این مرد (یزید بن معاویه) بیعت كرده اند و با توجه به اینكه زر و سیم در دست اوست، مردم به سوی او گرایش دارند و (در صورت مقابله) كشته خواهی شد و گروهی بسیار نیز همراه تو كشته خواهند شد و من از رسول خدا (ص) شنیدم كه می فرمود: حسین مقتول فلئن خذلوه و لم ینصره لیخذلنهم الله الی یوم القیامه. (حسین كشته خواهد شد و اگر او را خوار كنند و دست از یاری او بكشند، خداوند آنان را تا روز قیامت گرفتار ذلت و خواری خواهد كرد)؛ و من پیشنهاد می كنم كه (با یزید) بیعت كنی، همان گونه كه مردم بیعت كرده اند.» [17] .

حسین (ع) بشدت با دعوت به ذلت و سازش با ستمگران مخالفت كرد و راه و رسم خود را چنین معرفی نمود:

«اف لهذا الكلام ابدا ما دامت السماوات و الارض.» [18] .

ننگ بر چنین دعوتی كه مادام كه آسمانها و زمین پا برجایند، تن به ذلت و سازش نخواهم داد.

عبدالله بن عمر دوباره آن حضرت را به سازش خواند و از او خواست تا به عافیت در خانه ی خویش نشیند و كاری با ستمگران نداشته باشد. [19] .


حسین (ع) با او سخن گفت و در سخن خود فهم درست اسلام و هندسه ی صحیح آن را كه او مظهر آن بود یادآور شد. حسین (ع) او را به پرواپیشگی حقیقی فراخواند و از او خواست تا به او بپیوندد و او را یاری دهد؛ و مگر پرواپیشگی جز این است كه انسان از اموری كه با هوا و هوس او موافق است بپرهیزد، و اصول زندگی انسان و پیروی دینی را پاس بدارد و تن به پستی و تباهی ندهد؟

پس حسین (ع) حقایقی را به عبدالله بن عمر یادآور شد و او را به پرواپیشگی و تقوای حقیقی دعوت نمود و فرمود:

«هیهات یا ابن عمر! ان القوم لا یتركونی و ان اصابونی، و ان لم یصیبونی فلا یزالون حتی ابایع و انا كاره، او یقتلونی. اما تعلم یا عبدالله! ان من هوان هذه الدنیا علی الله تعالی انه اتی براس یحیی بن زكریا- علیه السلام- الی بغیه من بغایا بنی اسرائیل و الراس (ینطق) بالحجه علیهم؟ اما تعلم اباعبدالرحمن! ان بنی اسرائیل كانوا یقتلون ما بین طلوع الفجر الی طلوع لاشمس سبعین نبیا، ثم یجلسون فی اسواقهم یبیعون و یشترون كلهم كانهم لم یصنعوا شیئا؛ فلم یجعل الله علیهم، ثم اخذهم بعد ذلك اخذ عزیز مقتدر. اتق الله (یا) اباعبدالرحمن و لا تدعن نصرتی.» [20] .

هیهات ای پسر عمر! این قوم اگر دستشان به من رسد، رهایم نكنند، و اگر دستشان به من نرسد، در جستجویم برآیند و به اكراه بر بیعت با یزید وادارم كنند، و اگر نپذیرم، خونم را بریزند. ای عبدالله! مگر نمی دانی كه دنیا چنان حقیر و پست است كه سربریده ی (انسانی پاك و پیامبر برگزیده ی خدا) یحیی بن زكریا به صورت هدیه برای فردی ناپاك و سركش از ناپاكان و سركشان بنی اسرائیل فرستاده شد و آن سر برای اتمام حجت با آنان سخن می گفت؟ ای ابوعبدالرحمن! مگر نمی دانی كه بنی اسرائیل از ساعتی كه صبح دمید تا وقتی خورشید طلوع كرد هفتاد پیامبر را كشتند، سپس (فارغ و آسوده) به خرید و فروش و كارهای روزانه ی خویش مشغول شدند كه گویا هیچ جنایتی مرتكب نشده اند؛ و خداوند به آنان مدتی مهلت داد و در عذاب تعجیل نكرد، اما


عاقبت الامر ایشان را به سزایشان رسانید و انتقام خدای قادر مقتدر آنان را به شدیدترین وجهی فراگرفت؟ ای ابوعبدالرحمن! تقوای الهی پیشه كن و دست از نصرت و یاری ما برندار!

در اینجا دو تقوا و دو فهم از اسلام ارائه شده است، از یك سو تقوای عبدالله بن عمر كه تقوای گریز، و تقوای خواری و زبونی است، و از دیگر سو تقوای حسین بن علی (ع) كه تقوای مصونیت و بصیرت، و تقوای قوت و عزت است.

پس از خروج حسین (ع) تقوای عبدالله بن عمر او را واداشت تا از مدینه مكتوبی به یزید نوشت و عرض ارادت و بندگی و بیعت كرد؛ [21] و در ادامه، پس از انتقال حكومت اموی از شاخه ی سفیانی به شاخه ی مروانی و به قدرت رسیدن عبدالملك مروان و پس از آنكه حجاج بن یوسف ثقفی مامور سركوب عبدالله بن زبیر شد و خانه ی خدا را به منجنیق بست و پیكر ابن زبیر را بر دار كشید، [22] و به دار الاماره رفت، همان شب عبدالله بن عمر برای بیعت با او به نزدش رفت! عبدالله بن عمر كه با علی (ع) بیعت نكرده بود، زیرا از شدت احتیاط و به سبب تقوای گریز خود در اقدامات علی (ع) شك داشت! و از این رو در سلك قاعدین درآمد و خود را كنار كشید تا مبادا تقوایش آسیب ببیند، [23] به نزد حجاج رفت تا با او بیعت كند كه مبادا یك شب بدون امام به سر برد، زیرا او خود از پیامبر خدا نقل می كرد كه «من مات و لا امام له مات میته جاهلیه.» (هر كه بمیرد در حالی كه امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است). حجاج در برخورد با او تا آنجا كه می توانست ذلیلش ساخت و در حالی كه دراز كشیده بود، پای خود را از بستر خارج كرد و گفت: با این بیعت كن! [24] .

مگر عبدالله بن عمر از پیامبر خدا (ص) نشنیده بود كه هر كس دست از یاری حسین (ع) بكشد، خداوند او را تا قیامت گرفتار ذلت خواهد كرد؟

تقوای گریز ملازم ذلت است و تقوای ستیز ملازم عزت. [25] و مدرسه ی حسینی، مدرسه ی پرواپیشگی و خودنگهداری بنابر قرائتی است كه حسین (ع) جلوه ی تام تقوای الهی ارائه كرده است.


[1] قرآن، انعام/ 158.

[2] تحف العقول، صص 171 -170.

[3] ن. ك: مصطفي دلشاد تهراني، سيره ي نبوي (منطق عملي)، دفتر اول، سيره ي فردي، چاپ دوم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1376 ش. صص 587 -568.

[4] مشرف الدين مصلح بن عبدالله سعدي شيرازي، كليات شيخ سعدي، به تصحيح محمد علي فروغي، مؤسسه ي مطبوعاتي علمي، تهران، گلستان، ص 166.

[5] نهج البلاغه، خطبه ي 114.

[6] نهج البلاغه، خطبه ي 191.

[7] نهج البلاغه، خطبه ي 230.

[8] مرتضي مطهري، ده گفتار، چاپ اول، انتشارات حكمت، 1356 ش. صص 17 -7.

[9] نهج البلاغه، خطبه ي 157.

[10] قرآن، انعام/ 59.

[11] در متن «المتاع» آمده است كه تصحيف شده است.

[12] ابوالقاسم علي بن الحسن المعروف بابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق متراجم النساء، تحقيق سكينه الشهابي، الطبعه الاولي، دار الفكر، دمشق، 1982 م. صص 470 -469.

[13] ابوسعيد سعد بن مالك بن سنان خدري خزرجي درگذشته به سال 74 هجري از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم (ص) و مفتي مدينه بود. وي راوي احاديثي بسيار بالغ بر 1170 حديث است. ر. ك: ابوعمرو خليفه بن خياط بن ابي هبيره الليثي (خليفه العصفري)، الطبقات، حققه سهيل زكار، الطبعه الاولي، دار الفكر بيروت، 1414، ق. ص 166؛ حليه الاولياء، ج 1، صص 371 -369؛ يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبي المالكي، الاستيعاب في اسماء الاصحاب، بهامش الاصابه، دارالكتاب العربي، بيروت، ج، صص 90 -89؛ تهذيب التهذيب، ج 3، صص 417 -416؛ شمس الدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبي، سير اعلام النبلاء، اشرف علي تحقيق الكتاب و خرج احاديثه شعيب الارنؤوط، الطبعه الثامنه، مؤسسه الرساله، بيروت، 1412 ق. ج 3، صص 172 -168؛ الاصابه، ج 2، صص 33 -32.

[14] ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 57؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 139.

[15] ن. ك: حليه الاولياء ج 1، ص 292؛ الاصابه، ج 339، 2.

[16] تاريخ الطبري، ج 5، ص 343.

[17] فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 39 -38؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 191 -190؛ با مختصر اختلاف در لفظ. و نيز ن. ك: ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 57.

[18] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 41؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 192.

[19] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 41؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 192.

[20] فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 43 -42؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 193 -192؛ الملهوف، ص 102؛ با قدري اختلاف.

[21] شهاب الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، تحقيق عبدالعزيز عبدالله بن باز، محمد فؤاد عبدالباقي، الطبعه الاولي، دار الكتب العلميه، بيروت، 1410 ق. ج 13، ص 241؛ و نيز ن. ك: مسند احمد ابن حنبل، ج 2، ص 228؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 343؛ ابوبكر احمد بن الحسين البيهقي، السنن الكبري، دار المعرفه، بيروت، ج 8، ص 159.

[22] انساب الاشراف، ج 7، ص 128؛ الاخبار الطوال، ص 315؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 267؛ تاريخ الطبري، ج 6، ص 192؛ مروج الذهب، ج 3، ص 115؛ تجارب الامم، ج 2، ص 203؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 356؛ احمد بن علي القلقشندي، ماثر الانافه في معالم الخلافه، تحقيق عبدالستار احمد فراج، عالم الكتب، بيروت، ج 1، ص 130؛ جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر السيوطي، تاريخ الخلفاء، حققه و قدم له و خرج آياته قاسم الشماعي الرفاعي، محمد العثماني، الطبعه الاولي، دار القلم، بيروت، 1401 ق. ص 241.

[23] ن. ك: الاستيعاب، ج 2، ص 335.

[24] شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 242؛ و نيز ر. ك: ابومحمد الفضل بن شاذان الازدي النيسابوري، الايضاح، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1402 ق. صص 35 -34؛ عباس بن محمدرضا القمي، سفينه البحار و مدينه الحكم و الاثار، مؤسسه ي انتشارات فراهاني، تهران، ج 2، ص 136.

[25] سيره ي نبوي (منطق عملي)، دفتر اول، سيره ي فردي، صص 585 -584.